Log in
Search
Latest topics
» یادش بخیر by azadmol 9/6/2019, 1:31 am
» aurora urdu bot
by launchar 3/1/2017, 6:58 am
» نیمباز خره فیلتر شد :دی
by Sweet_dream 8/26/2015, 5:33 am
» Iranian Chapar Messnger Demo Version
by bizar 8/1/2015, 3:22 pm
» New bot server
by n.raja 2/3/2015, 3:59 am
» Home Personal Trainer
by chamith1 1/25/2015, 12:30 am
» NEW JORDAN TEAM WEB FLOOD
by al.mdmr 12/6/2014, 6:08 pm
» iPhone6 Plus Replica New
by chamith1 11/26/2014, 1:57 am
» Samsung GALAXY ALPHA Replica BB
by chamith1 11/22/2014, 12:17 am
» iPhone6 PLus Replica now
by chamith1 11/22/2014, 12:15 am
» iPhone6 Replica Black
by chamith1 11/22/2014, 12:08 am
» Samsung Galaxy S5 Replica New one
by chamith1 11/22/2014, 12:06 am
» Its iPhone6 Replica
by chamith1 11/22/2014, 12:01 am
» brand newSamsung Galaxy Note4 Replica
by chamith1 11/21/2014, 11:57 pm
Top posters
αℓαm2αrtmαñ (910) | ||||
ArT (766) | ||||
mashr0ob (738) | ||||
P3rsianc4T (714) | ||||
PMC (597) | ||||
...a.del... (577) | ||||
Alireza.Xn (548) | ||||
soket (513) | ||||
rend (444) | ||||
Milano (345) |
barbara va michael (dastan)
Page 1 of 1
barbara va michael (dastan)
سلام
اين داستان رو از يکي از دوستام گرفتم و نويسندش هم آستينو نارياز شايد هم تاريازه(بد خط نوشته نتونستم درست بخونمش.)
خب بريم سراغ داستان
"بار بارا" 19 ساله بود و "مايکل" 21 ساله بود که عاشق هم شدند و قرار ازدواج گذاشتند. آن دو عاشق جوان خصوصيات فراواني
داشتند. اول اينکه هر دو رومانتيک بودند و طرفدار " عشق افلاطوني "و نقطه ي اشتراک بعدي شان اين بود که هر جفتشان اهل
مجلات خانوادگي بودند.
آن روز که قرار بود ساعت پنج جلوي سينما همديگر را ببينند و براي اجاره ي سالن عروسي بروند-هر دو آخرين شماره ي مجله ي
" عاشقانه " را خريده و تمام صفحاتش را خوانده بودند. از جمله "پانوشت صفحه ي14 " که نوشته بود :براي اينکه بفهميد نامزدتان
چقدر دوستتان دارد يکبار بدون خبر قبلي سر قرار نرويد اگر به سراغتان نايلمد يعني دوستتان ندارد... . " باربارا " و "مايکل "
همديگر را نديدند.
افسوس که هيچ کدامشان خبر نداشتند که ديگري نيز پانوشت صفحه ي 14 را خوانده است.
پايان
اين داستان رو از يکي از دوستام گرفتم و نويسندش هم آستينو نارياز شايد هم تاريازه(بد خط نوشته نتونستم درست بخونمش.)
خب بريم سراغ داستان
"بار بارا" 19 ساله بود و "مايکل" 21 ساله بود که عاشق هم شدند و قرار ازدواج گذاشتند. آن دو عاشق جوان خصوصيات فراواني
داشتند. اول اينکه هر دو رومانتيک بودند و طرفدار " عشق افلاطوني "و نقطه ي اشتراک بعدي شان اين بود که هر جفتشان اهل
مجلات خانوادگي بودند.
آن روز که قرار بود ساعت پنج جلوي سينما همديگر را ببينند و براي اجاره ي سالن عروسي بروند-هر دو آخرين شماره ي مجله ي
" عاشقانه " را خريده و تمام صفحاتش را خوانده بودند. از جمله "پانوشت صفحه ي14 " که نوشته بود :براي اينکه بفهميد نامزدتان
چقدر دوستتان دارد يکبار بدون خبر قبلي سر قرار نرويد اگر به سراغتان نايلمد يعني دوستتان ندارد... . " باربارا " و "مايکل "
همديگر را نديدند.
افسوس که هيچ کدامشان خبر نداشتند که ديگري نيز پانوشت صفحه ي 14 را خوانده است.
پايان
Page 1 of 1
Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum